پیش از اینها فکر می کردم که خدا
خانه ای دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
....
پیش از اینها فکر می کردم که خدا
خانه ای دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
....
میگویند باران رحمت الهی است !
و چه کیفی دارد زیر رحمت الهی روبروی ایوان طلای حضرت جامعه خواندن ؛ هر چه جلوتر میروی رحمت الهی خیس ترت میکند ...
پی نوشت : بعضی وقت ها دلم عجیب هوای ایوان طلایت را میکند علی جان ...
السلام علیک یا ابا عبدالله
آقا جان به خودم قول داده بودم امروز را برای تبریک میلادتان گناه نکنم اما نشد
ولی آقای مهربانم همین هدیه ناقصم را با سری رو به پایین می آورم محضرتان تا بلکه دستی بر روی سرما بکشید
...
میلادتان مبارک ای سرور جوانان اهل بهشت (البته با کمی شرمساری)
آقا جان کجایی ببینی بچه سه چهار سالشان محبینت را کافر خطاب میکند...
پی نوشت: هنوز هم برخی میگوند مسئله سوریه کاری به ما ندارد...
اندر احوالات عشق خیلی گفته اند و شنیده ایم
کمی هم از آسمانی هایش گفته اند
حضرت ابراهیم خلیل را پیغمبر عشق گفته اند
در این که خدا بعضی بنده هاشو واقعا عاشقه شکی نیست
ولی چند تا از ماها حضرت باری تعالی را عاشقیم خدا میداند
...